نیم سالگی آقا کوچولوی من
هوراد جون نیم ساله شد. تو این مدت سرم شلوغ بود و نتونستم بیام اینجا. مامان بابای من از اصفهان اومده بودند و تا فردا هم مهمون ما هستند. هر چند بخاطر شرایط هوراد جون که همیشه باید در سکوت بخوابه فکر کنم بهشون سخت گذشت. متاسفانه هوراد در ساعت مشخصی باید بخوابه و موقع خواب هم معمولا گریه زاری راه میندازه و بابایی اش باید کلی رو دست توی حیاط و این اتاق و اون اتاق راش ببره تا بخوابه. قلق خوابش را هم بابایی اش میدونه. خلاصه ما هر شب از ساعت های ٨-٩ کارمون همینه و مهمون هم که واسمون بیاد طبعا سختش میشه. بهر حال ازشون ممنونم چون کلی به من کمک کردن. هوراد ١١ شهریور نیم ساله شد و ما دو سه روز قبلش یه جشن کوچولو واسش گرفتیم با حضور خانواده من و رضا و فر...
نویسنده :
ندا
20:45